دوست پسر دمدمی مزاج
پارت 24
ات : ببین جونگکوک من میتونم رابطمو باهات ادامه بدم و امروز رو فراموش کنم اما نمیتونم باهات ازدواج کنم .
ج : چیکار باید بکنم اصلاً خونه رو به نامت میزنم لطفاً آخه چرا؟!.
ات : نمیخوام کسی هم اتاقی بشم جونگکوک این میتونه رابطمونو خراب کنه !
ات رفت اما جونگ کوک پشت سرش داد میزد و میگفت : باشه پس جون خواهرت برات مهم نیست نه ؟
ات ایستاد سریع برگشت .
ج : پس جون خواهرت برات مهم نیست نه ؟؟
ات برگشت .
ج : آها راستی خانواده خالت هم هستم ، طعمه خوبی ان ؟
ات برگشت : باشه باشه !
رفت سمت جونگ کوک حلقه رو از دستش گرفته کرد توی انگشت حلقهاش .
ات : باشه باهات ازدواج میکنم فقط به اونا کاری نداشته باش !
ج : حالا شد آخر هفته میریم تالار عروسی میگیریم میخوام بزرگترین عروسی تاریخ رو برات بگیرم . میخوام عشقمون توی تاریخ ثبت بشه .
ات اشک میریخت .
ادامه دارد ... .
ات : ببین جونگکوک من میتونم رابطمو باهات ادامه بدم و امروز رو فراموش کنم اما نمیتونم باهات ازدواج کنم .
ج : چیکار باید بکنم اصلاً خونه رو به نامت میزنم لطفاً آخه چرا؟!.
ات : نمیخوام کسی هم اتاقی بشم جونگکوک این میتونه رابطمونو خراب کنه !
ات رفت اما جونگ کوک پشت سرش داد میزد و میگفت : باشه پس جون خواهرت برات مهم نیست نه ؟
ات ایستاد سریع برگشت .
ج : پس جون خواهرت برات مهم نیست نه ؟؟
ات برگشت .
ج : آها راستی خانواده خالت هم هستم ، طعمه خوبی ان ؟
ات برگشت : باشه باشه !
رفت سمت جونگ کوک حلقه رو از دستش گرفته کرد توی انگشت حلقهاش .
ات : باشه باهات ازدواج میکنم فقط به اونا کاری نداشته باش !
ج : حالا شد آخر هفته میریم تالار عروسی میگیریم میخوام بزرگترین عروسی تاریخ رو برات بگیرم . میخوام عشقمون توی تاریخ ثبت بشه .
ات اشک میریخت .
ادامه دارد ... .
- ۷.۷k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط